محل تبلیغات شما
من الان 26سالمه و کم کم داره 27سالم میشهتو زندگیم همیشه اشتباه کردم بد شانسی آوردم.حدود3سال پیش با یه
پسرآشناشدم که اونموقع واقعا منو دوست داشت ومن3سال از اون بزرگتربودم اما اون زمان اون شرایط ازدواج رو نداشت سربازی معاف میشد اما دنبال کارهاش نمیرفت.شغل درست و حسابی هم نداشت.خانوادش درجریان رابطه ما اختلاف سنمون و همه شرایط بودن.از علاقه اون به من خبر داشتن.با من درتماس بودن.میدیدمشون.تلفنی همه جوره .به من میگفتن به پسرشون بگم اینکارو انجام بده بره دنبال سربازیش بره سرکار.من احمق هم فکر میکردم به خاطر 2تامونه بهش میگفتم.اونم چون منو دوست داشت به حرفم بود.مامانش بهم زنگ میزد میگفت بگوبره سرکار پول جمع کنه برا آیندتون منه بیشعورهم اونو نصیحت میکردم.تو این مدت 2تا خواستگارخوب دیگه هم داشتم چون اونو دوست داشتم جواب رد دادم.بماند که چقدر با خانوادم مشکل و بحث داشتم سر این آقااگذشت تا عید پارسال که بهش گفتم دیگه با خانوادت صحبت کن بیان خواستگاریتا باهاشون صحبت کرده بود خواهرش تلفن زد بهم دعوا ودادوفریاد که چرا اینحرفو زدی و چه فکری کردی.؟؟؟گفتم خوب بعد از این مدت میخوام تکلیفم معلوم بشهقطع کرد و بهم گفت به داداشم نگی من بهت تلفن زدم که میاد خونه دادو فریادگذشت و منم قضیه رو گفتم اما نه کامل که سرم داد زده بود.

دعواهای زن و شوهر...

ازدواج موقت ضرورت قرن 21

طلاق، تنها چاره‌ی خیانت؟

» ,اون ,داشتم ,هم ,دوست ,بهم ,این مدت ,منو دوست ,دوست داشت ,به من ,تاوان اعتماد

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sturzutaleab خدا ... عشق ... حقیقت WWW.AMIRMOBASHER.IR بروزترینها فروش ساعت ابزار عینک قهوه ساز ژل اسپری تاخیری موبر sarasafa کانون فرهنگی عاشقان ثار الله مسجد صاحب الزمان (عج)چاه گزی ولگردی در اینترنت پایگاه اطلاع رسانی سردار چزابه مدادومدار